کد مطلب:235177 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:343

دلباخته ی مرو
خبرهای شادمانی و سرور به شهرهای خرد و كلان، همچون پروانه هایی كه نوید بهاری سرسبز را می دهند به پرواز درآمد.

در یثرب، شهر پیامبر (صلی الله علیه و آله) عبدالجبار مساحیقی در مسجد مقدس پیامبر بر فراز منبر رفت وبا صدایی بلند گفت: - ای مردم! این همان حكومتی است كه تمایل داشتید و همان عدالتی است كه چشم انتظارش بودید و خیری است كه بدان امید داشتید... و این علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب است كه با شش پدر از بهترین كسانی كه از آب باران نوشیده اند به ولایتعهدی رسیده است. [1] .

اما در بغداد... آتشفشان كینه ی بنی عباس به فوران درآمده بود و اژدها [2] به همراه بنی عباس قیام كرده بودند و اعلام كردند كه مأمون و ولیعهد او



[ صفحه 152]



بایستی از منصب خویش خلع شوند و بغداد در پرتگاه نابسامانی و هرج و مرج فروافتاد. پس از آنكه خلافت توسط «ابن شكله»ی آوازه خوان كه چیزی جز نواختن بر ساز بلد نبود، به بازیچه گرفته شد. در برهه ای كوتاه، هرج و مرج و فساد و تباهی بغداد را فراگرفت و خیابان های شهر، تحت سیطره ی دزدان و چپاولگران قرار گرفت و پدیده ی سرقت و هتك حرمت و آبرو اشاعه یافت. و گروه هایی مردمی برای امر به معروف و نهی از منكر و برای ایستادگی در برابر فساد تشكیل شد و نزاع و كشمكش مسلحانه میان هواداران عباسی و هواداران مأمون به اوج خود رسید. ولی در مكه خبرهای رسیده از مرو با شادمانی و سرور مورد استقبال قرار گرفت. و دیری نپایید كه مقاومت به سبب نقطه ی اتكای مردمی امام رضا (علیه السلام) خاتمه یافت و بغداد به استثنای سلطه بر شهر كوفه، از دیگر شهرها مجزا گردید. روزهای واپسین ذی القعده بود و ابرهای بهاری در آسمان می درخشیدند و بادهای شمالی آن ها را كنار می زد... هنوز بارانی نباریده بود كه نویدگر فصلی سرسبز و حاصلخیز باشد و در طول زمستان نیز باران نباریده بود و در بهار نیز تنها چند بارش خفیف جاری شده بود كه سودی نداشت. مأمون به رهسپار شدن به حج خانه ی خدا نیندیشیده بود و برخی به یاد سخنان امام رضا (علیه السلام) در سال های دور در مكه - هنگامی كه هارون الرشید، خانه ی كعبه را طواف می كرد - افتادند كه هارون الرشید آخرین كسی است كه



[ صفحه 153]



گرد این خانه حج به جای می آورد. ذی القعده، واپسین روزهای خود را سپری می كرد تا اینكه هلال ماه ذی الحجه در آسمان سر برآورد و همچون لبخندی در میانه ی آسمان نمایان گردید و در آن، ابرهای غم آلود از هم پراكنده می شوند و در شب بعدی همچون زورقی سرگردان به شتاب از آسمان می گذرند... در حالی كه مسلمانان بر گرد خانه ی كعبه طواف می كردند، شهرهای نزدیك بصره با ترس و لرز اخبار شورش زنجیان و كشت و كشتار و چپاولگری آنان را دریافت كردند. مدینه ی منوره در آن روزگار، چشم امید بسته به آینده می زیست. و در آن خانه ی بزرگواری قرار داشت كه پنجره های آن با نوری زلال نورافشانی می كرد... خانه ای كه خاندان علی در آن زندگی می كردند و از مرو نامه ای بزرگوارانه از اباالحسن با این مضمون رسیده بود: بسم الله الرحمن الرحیم... جانم به فدایت! به من خبر رسیده است كه ایرانیان (آزاد شده) هرگاه وارد باغ می شوی، تو را از آن بوستان كوچك بیرون می كنند و این مسأله از بخل آنان ناشی می شود كه نمی خواهند كسی به خیر و لطف تو نائل گردد! به حق من بر تو سوگند از تو می خواهم... ورود و خروجت از در بزرگ باشد و هرگاه سوار بر مركب شدی، زر و سیم به همراه داشته باش تا هركس چیزی از تو طلب كرد، به او بدهی و هركدام از عموهایت كه خواست به او نیكی كنی، كم تر از پنجاه دینار به او



[ صفحه 154]



نده و هرچه بیش تر بهتر. و هر كدام از عمه هایت از تو درخواستی كرد، به او كم تر از پنجاه دینار نبخش و بیش تر از آن به خواست تو بستگی دارد و هر كس از قریشیان از تو درخواستی كرد، ه او كم تر از صد و پنجاه مده و هرچه بیش تر، بهتر. من خواهانم كه خداوند تو را توفیق دهد، پس تقوای الهی پیشه كن و از بخل صاحب عرش (خداوند) بیم نداشته باش. [3] .

در آن شب، فاطمه برای برادر خویش می گریست... چرا كه تنها او بود كه درد و رنجش را درك می كرد... ولایتعهدی كه علویان بدان مسرور بودند، تنها آشیانه و دامی بود كه عنكبوت تنیده بود و اینك برادرانش، احمد، محمد، حسین و تنی چند از پسر عموهایش در اندیشه ی مهاجرت به مرو بودند. دوران دیگری آغاز شده بود و آوارگان به اهل و دیار خویش بازگشتند و كسانی كه تحت تعقیب قرار داشتند، در انظار عمومی ظاهر شدند. فاطمه به سند ولایتعهدی برادرش، هنگامی كه در مسجد نبوی قرائت می شد، گوش می داد. به ویژه اینكه برادر آن را نوشته بود و مطالبی در آن قرار داشت كه امیدواری را از ذهن دور می ساخت. برادرش، بازگشت این امت تباه شده به جاده ی هدایت و راستی را محال می دانست. این سخن او چه معنایی داشت؟ من خدا را در نظر می گیرم - اگر امر مسلمین را بر عهده ی من قرار داده و طوق خلافت خویش را بر گردنم افكنده



[ صفحه 155]



- براساس اطاعت خداوند و رسولش برای مردم خدمت كنم و تمامی تلاش و توان خویش را بكار بگیرم؟! فاطمه هرگز او را تنها نخواهد گذاشت و به سوی او بار سفر را خواهد بست و از برادرزاده اش ره توشه ای را طلب خواهد كرد كه كمك حال او در سفر خویش به مرو باشد. مردم به ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام) به یكدیگر بشارت می دادند و علویان امان یافته بودند... ولی بیم و هراس هنوز وجود داشت. فاطمه برخاست تا در محراب خویش نماز بگذارد... هرگاه سیل افكار دغدغه ها بر او هجوم می آورد چنین می كرد. تنها خداوند سبحان می داند در آن قلب پر لطافت و بدون غم و اندوه چه می گذرد... او نمی تواند بیش از این تحمل كند... چیزی او را به مرو یا نقطه ای كه نمی دانست كجاست پیوند می داد!



[ صفحه 157]




[1] عقدالفريد، ج 5، ص 226.

[2] ابراهيم بن مهدي كه به نام ابن شكله مشهور است. او به خاطر غول پيكري و ضخامت پوستش به اژدها ملقب گرديد و شكله كه كنيزي سياه چرده بود، نام مادر اوست. وفيات الاعيان، ج 1، ص 20.

[3] حياة الامام الرضا، ج 2، ص 334.